یه عده فکر میکنن سرطان بدترین مرض دنیاست؛ یه عده ایدز رو قبول دارن چون داروی خاصی برای درمانشون وجود نداره و وضعیت پیش رویشون هم مشخص نیست منتها اگه نظر شخص من رو می پرسید مزخرف ترین مرض های دنیا امراض روانی ان چون حتی اسم مشخصی هم نمیشه روشون گذاشت. یه روانپزشک با معاینه ی تو نمیتونه صد در صد بگه به چه کوفتی مبتلا شدی در حالی که سرطان و ایدز رو میشه تشخیص داد و خب به طرف میگن این مدلی پیش روی میکنه معمولا منتها امراض روانی نه پیشروی ثابتی دارن و نه بهبودی مشخصی. روح و جسمت رو مسموم میکنن. از درون می بلعنت. هم واگیر دارن هم ارثی ان هم اکتسابی ان هم هر کوفت دیگه ای که برای مبتلا شدن به یک مرض نیازه. نه خودت دقیقا میفهمی چ مرگته و نه دیگران.
میشنی زل میزنی به درو دیوار. تو یه چهاردیواری مغزی تو میتونی بدبخت ترین آدم دنیا باشی بدون هیچ دلیل خاصی. نیاز نیست خون آلوده وارد بدنت شده باشه. نیاز نیست فسدفود کوفت کرده باشی و سیگار کشیده باشی. میتونن تو یه اتاق برای ابد حبست کنن و تو از رفلکس تصویر خودت توی آینه شیزوفرنی بگیری... سادیسم بگیری... مازوخیسم بگیری. میتونن دنیا رو به پات بریزن و روحت از گشنگی بمیره.
هیچی بهت کمک نمیکنه. افکار و احساساتی ک کنترلی روشون نداری. میان و میرن. بالایی و پایینی و نیستی و هستی. با چش باز بی مواد روان گردان توهم میزنی و در طول روز چندین بار از خودت میپرسی بیداری؟ خوابی؟ زنده ای؟ مُردی؟!
درد داری. همه جات درد میکنه ولی هیچ جات درد نمیکنه. دلت میخواد بمیری ولی نمیتونی به دلت اعتماد کنی چون خواسته های ضدو نقیض زیاد داره. چی میخوای؟ چی میخوان از جونت؟ کی تموم میشه؟ کجایی؟ چی کار میکنی؟!
بیدار میشی تو اتاقتی. بیدار میشی تو مرکز شهری. بیدار میشی تو جهنمی...
وضعیتت وقتی مزخرف تر میشه که همه بهت بگن مهم نیست... عوارض سن بلوغه. هه... گه تو این زندگی.