جوجه کروکدیل متفکر

دست نوشته های یک آدم خوددرگیر

جوجه کروکدیل متفکر

دست نوشته های یک آدم خوددرگیر

ایسنتاگرام

من همیشه فیلم های خوش آب و رنگ دوس داشتم. مث املی. چترش خال خالی  بود. کوسن های مبل هاش رنگی رنگی بودن. بلیز سبز داشت با دامن قرمز یا برعکس. آشپزخونه چهارخونه بود با گلدونای نامرتب.

من تو تهران بزرگ شدم. اونقد شلوغ و پر ماجراست که یادت می ره روزها گذشت. شب ها گذشت. آدما و ماشینا رو نمی شه تمیز داد از هم. تو این شهر، مردم عین حیوون های طبیعت خودشون رو با محیط پیرامونشون وفق میدن که یه وقت به علت عدم استتار شکار نشن. دیوارا خاکستری و سورمه ای و سیاه و کرمن و مردم هم خاکستری و سورمه ای و کرم و سیاه. خونه ها کوچیکه و مکعب مستطیل اکثرن. و مملو از وسایل مشابه: میزناهار خوری، سرویس مبلمان، بوفه و یک گلدان مصنوعی برای تزئین. بزرگ شدن تو چنین شهری ناخودآگاه شما رو نسبت به رنگ ها یا حریص می کنه یا بی تفاوت.


من بی تفاوت بودم تا اینکه یهو دیدم هیچی تو زندگی شادم نمی کنه. به وجدم نمیاره و جزئی از روزمرگی یکنواخت این شهر شدم. تفریحم پیاده روی بود... پیاده روی واسه یه عده شکنجه ست. شروع کردم به بیرون کشیدن خودم از لا به لای این عکس سیاه و سفید. شروع کردم به لاک زدن. شروع کردم به کامواهای رنگی بافتن. و حالا درخت ها رو میبینم. پرنده ها رو می بینم. ابر ها رو می بینم. خنده های مردم رو می بینم. لباس رنگی ها رو می بینم. دفترچه های گل گلی رو میبینم. وسط شلوغی مترو و تبلیغات کمک کردن یه سری به سایرین رو میبینم. خلاصه که خیلی چیزها تغییر کرده اما کافی نیست. من به رنگ نیاز دارم. رنگ های بیشتر. به گلدون نیاز دارم. یه وسایل های کوچیک دوست داشتنی نیاز دارم. به دوست های رنگی نیاز دارم. و به طبیعت بیشتر.


میرم رو شبکه های اجتماعی دنبال آدمایی می گردم که خارج از روتین این اجتماع کپک زده وسایلاشون چهارخونه و خال خالی و پر رنگه. می خندن و از درو دیوار عکس میگیرن و برگ ها رو میبینن. ابر ها رو میبینن. از دور نگاه کردن به زندگی این آدما هم امید میده... منم از پسش بر میام. منم خارج میشم از این دایره ی تکرارِ سیاه و سفید. منم می خندم یه روز.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد