داشتم به این فکر می کردم که چقدر جالبه... تا سه سالگی سنِ آدما رو ماه به ماه محاسبه می کنن ولی وقتی طرف سی سالش میشه دیگه کمتر کسی "سالگرد" تولدش رو هم حتی به یاد میاره. بعد یهو به این قضیه فکر کردم که انسان وقتی تو شکم مادرشه و چهار ماهه است روح در بدنش دمیده میشه... این یعنی ما ماه تولدمون رو باید حداقل پنج ماه بکشیم عقب تر...! ما پنج ماه قبل تر از نه ماهگی به این زمین میایم... به دنیا میایم. با هیپنوتیزم حتی اون دوران رو میشه به یاد اورد. البته این نکته به هیچ دردی نمی خوره ولی خب... همینجور به اشتراک گذاشتم.
شازده کوچولو رو بلاخره بعد بیست سال خوندم. تهش بغضکی و اشککی هم موجود بود. "و چه راز آمیز است عالم اشک". جدا به این هم باید نشست فکر کرد. ما این همه گریه می کنیم و از خودمون نمی پرسیم چرا و چطور گریه می کنیم و این گریه چرا باعث آرامش یا تخلیه ی روح میشه.
ما ناراحتیم یا خوشحال (در هر صورت احساسات شدید) ---» دور چشم و پیشونی و گونه هامون داغ میشه ----» از گوشه ی چشمامون آب نمک میاد ----» ما تخلیه میشیم.
بی معنی نیست؟! این اتصالِ غیر قابل توضیح روح به جسم... بی معنی نیست؟!
سوره ی قلم... عالی شروع و تموم میشه.
"سوگند به قلم و آنچه می نویسند... که به نعمت و لطف پروردگارت تو دیوانه نیستی."
یا مثلا امیدی که وسط سوره ی فصلت هست... که میگه اگه هنوز ایمان دارید، بدونید که تنهاتون نذاشتم و فرشته هام مراقبتونن.
اینترنت من فقط پوکیده یا برای همه همینه؟! کلا سرعت که در حد بوقه و هیچی هم باز نمیشه. قضیه چیه باز؟ به هر حال به محض اینکه تونستم باز کنم یاهو میل و جی میل و بقیه ی جاها رو جواب ایمیل ها و کامنتها رو میدم. تا اون موقع درگاه نظرات بازه. دیگه ببخشید دیگه. کم کاری قبلی تقصیر خودم بود ولی الان واقعا بی گناهم. و کسایی که میگن مگه نگفتی نظرات باز نمیشه و غیره؟ میگم من هرکاری دلم بخواد میکنم و هیچ چهارچوبی وجود نداره!
همین دیگه. نوشتیم یه چیزی که نشیم باز شرمنده ی جمع عین دفعه ی قبل. همچنان در فازِ "ما هیچ... ما نگاه..."و این دو عکس... به هم ربط دارن از نظر من.