جوجه کروکدیل متفکر

دست نوشته های یک آدم خوددرگیر

جوجه کروکدیل متفکر

دست نوشته های یک آدم خوددرگیر

ادای دینی دیر هنگام به یک آلبوم قدیمی


دست تو رو شد...


و پای کامپیوتر گیجم. سر من درد می کند به جنون. پیک خالی بگو به دکترها، زخم ما رشد میکند به درون...

بحث در معضلات خوشبختی... دیر کردیم و باز هم زود است. خنده ی گرگ های در خانه، اشک تمساح های در بیرون.

بچه ماهی خیال دریا داشت... آنچه اندازه ی خودم جا داشت، پشت من بود و خانه ی حلزون... بازی موز بود با میمون.

این بار چندمه که به یه جرم مشترک...؟ تو یه گلایلی... درگیر یه گریز بدون توقف. با چشم های بسته...

تصور ترانه... و سیل سیلی... و خراش زیر چانه. نگفتمت نرو گلایل؟ این زمین ب قدر یک کفن کفاف ریشه نمی دهد. جز بوی چرک چاک سینه های خالی از قلب، در فضا نمی دمد. این جماعت جریده با خطُ رد وحشیِ نگاهت غریبه اند.

هر آنچه گفتی و نوشته ایم کَشک... رفتنت نتیجتا اشک. خَر شو، کَر شو، کور شو ، دهان را ببند. فقط اعتماد کن... بمان کنار هم، بشین به حال هم بغض می کنیم. ولی تو؟


نه دلت می برد مرا نه صدات. خسته ام آه از تمام جهات. دلخوشم به کدام راه نجات؟ هرچه از هیچ رنج می بردم... بغض خود را به زور می خوردم... داشتم ذره ذره می مُردم.

من؟ یه گلایل. راهم به قبر و سنگ گرانیت میرسه. هر روز به قتل می رسم. شعر من؟ به انتشار شعله ی کبریت ... به ساقیای ارمنی پیر.

وقتی که زندگی یه تئاتر مزخرفه؟ به جرعه های فراموشی... فرشته ی الهامو میکشم.

بکشی دست روی تنهاییش... بکشد دست از تو و دنیات. واقعا عاشق خودش باشی... واقعا عاشق تنت باشد. رو به رویت گلوله و باتم... پشت سر خنجر رفیقانت. توی دنیای دوست داشتنی... بهترین دوست دشمنت باشد.  بعد در راه دوست جان بدهی... دوستت...؟! دوستت... دوستت.

دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی؛ رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی. چمدانی نشسته بر دوشت... برگرد خونه حتی اگه باخبر باشی، تنها دل خودت برای تو شور میزنه.

زخم هایی به قلب مغلوبت. عشق مکثیست قبل بیداری، انتخابی میان جبر و جبر. خسته از... هه. فندکی در میاوری شاید.

 فرقی نداره... من مستی ام که خوش داره رانندگی کنه. تلوتلو بخوری این زمونه رو، به بم بست می رسی. احساس دست جمعی حبس ابد شدن. 

به جاهای دورتری از حیاط خانه... پیش هر اتوبوس ب ایستیم و با هم سوار را بکنیم.

پشت شیشه ی مات، دچار دلهره ها انتظار را بکنیم. با چشم های بسته... با گونه های خیس...

دوباره شهر پر از رفت و آمد و آدم. پیاده از اتوبان شلوغ رد بشویم. و یکجا شام و نهار را بکنیم. شب است و هردو به یک خواب خوب محتاجیم. منی جدا شده از هم... می پرد از خواب های بد، که بی خیال تمام اضافه ها تنها، مدام زندگی خنده دار را بکنیم  با چشم های بسته...


هرچه در شهر اتفاق افتاد، رفت دنیا به باد یا با باد. باز در تو ادامه خواهم داد... از تو ای شعر ، واقعاً ممنون

با چشم های بسته... با گونه های خیس... از شیطنتت خندیدن. خاموش کردم توی لیوانت خدایم را...

دل به آبی آسمان بدهی... به همه عشق را نشان بدهی. بعد در راه دوست جان بدهی... دوستت...؟! دوستت... دوستت. در اولین بوسه... پشت سیاهی های دنیامان سیاهی بود

 در اولین بوسه خودم را و تو را کُشتم. عشق یک بیماری بدخیم روحی بود. 

یعنی فراموشی... فراموشی... فراموشی... باز.

بعد از تو الکل خورد من را... مست خوابیدم. بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم. بعد از تو لای زخم هایم استخوان کردم. با هر که میشد... هر چه میشد... هر چه میشد. که قد تمام کرم های عالم دوستت دارم... که قد تمام دوش ها می بارم. منو به حال خودم بگذار... با تمام پلشتی این دردو...

مثل اوقات تلخ تنهایی... جزئی از آرزوم شده. تموم شده... چشم باز ایستاده می خوابم. با تمام وجود... و از تو به کوی کسی که بوی کفن می داد...

که با صدای تو قطع کنم؟ نه بمان... هنوز که دوستم داری؟! کمی بیشتر از دیروز. اما... قالیچه ها بدون تو پرواز میکنن.

 لیوان بعدی قرص های حل شده در سم... باور بکن از هیچ چیز دیگر نمی ترسم.

پای کامپیوتر گیجم... سر من درد می کند... رشد میکند به درون. حالا چگونه فکر کنم به کدام چیز؟ در حجم یک جنازه ی برگشته از ابد.

حال و روزم؟ جیغ ترمز رو آرزو داره.

شکل پرسه رو فرشی از پوکه... توی یه سرزمین متروکه. شعر تو وزن مطلقا قدغن. خشک میشم ولی نمی میرم... مثل حرفی که صد دفعه خط خورد. دل خنک میکنم تو میدون با... فراموشی... فراموشی... فراموشی. غرق میشم تو برکه ی الکل. روی فرش سرنگ می رقصم.

حال و روزم؟ من... تو گوشه ی تابلو، با دو چشم باز مونده به تو که داری زجه میزنی دائم... نعش معصوم آرزوهاتو. پیکاسو پشت بوم این چشماس، دنیا پیش نگام گوئرنیکاس. ائتلاف جنون و رنجیره، انعکاس کوبیسم تیر خلاص.

ناخواسته گرفته شده چشم هایم در بازی " بگو چه کسی پشتت ایستاده؟!" . یواش میزنی از پشت سر به من دستی که گرگ هستی و باید چکار را بکنیم...؟!

بودی... نبض و حلق خلق هر ترانه. و هستی... و نخواهی بود.

اما باز در تو ادامه خواهم داد؛ از تو ای شعر... واقعا ممنون.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد