جوجه کروکدیل متفکر

دست نوشته های یک آدم خوددرگیر

جوجه کروکدیل متفکر

دست نوشته های یک آدم خوددرگیر

پایان مرخصی


تقریبا از بهمن دیگه چیزی اینجا ننوشتم. و چقدر زندگی تو هفت ماه می تونه تغییر کنه. نه من نویسنده ی قبلی این وبلاگم و نه وبلاگ دیگه حال و هوای اون "جوجه کروکدیل متفکر" رو داره. دیگه جوجه نیست ولی اسمش تغییری نمی کنه به یاد دورانی که ساخته شد برای استفاده ی کوتاه مدت اما آنچنان همراه خوبی برای نویسنده اش بود که طرف از هر جا خورد... وبلاگشم همراه خودش برد. همین که وسط این همه وبلاگ نویس فقط تعداد کمی هستن که میفهمن این یعنی چی خودش نشون میده چقدر یه وبلاگ می تونه خاص باشه و خاص بشه.



علی ای حال ما برگشتیم تا کمی از زندگی ساده و محقرانمون رو با دنیای اطراف به اشتراک بذاریم چرا که بودن تک تک ما با حضور همدیگه معنا میشه... و حضورمون با تجربیاتمون. اینکه چرا رفتم...؟ احتمالا برای کسی این سوال ایجاد نمیشه. وبلاگ خواننده های قدیمش رو از دست داده به واسطه ی یک مرخصی طولانی منتها میتونم در اینکه " فرو رفته بودم تو خودم" خلاصش کنم. این مدت داشتم سعی میکردم به درستی درک کنم کی یا چی هستم منتها به این نتیجه رسیدم که شخصیت چهارچوب پذیری ندارم و شخصیت چهارچوب پذیر چیز خوبی نیست. من... کسی هستم که در این لحظه ناچار به تحمل پسمونده های سرماخوردگی هفته ی پیششه که شامل گرفتگی بینی و گلو درد اندک میشه. مقداری پول خورد، کرم نرم کننده، قیچی بنفش، تقویم جیبی، دستبند چوبی و بسته ای مداد رنگی روی میز کامپیوترش رو شلوغ کردن و تا نهایتا یک ساعت دیگه باید مانتوی قرمز رنگش رو اتو کنه. هوس دلستر کلاسیک هم کرده در ضمن.


برنگشتم چون حس نوشتنم برگشته. برگشتم تا پیدا کنم حس نوشتنم رو باز لا به لای خطوطی که ولا به زور می نویسمشون. طلب بخشش بابت هیچ چیز نمیکنم چون اگه واقعا حس میکردم کارم اشتباهه مرتکبش نمیشدم.


چیزی که این بار ب عنوان هدر وبلاگ انتخاب کردم دریم کچر نامیده میشه و در اصل متعلق به فرهنگ سرخپوست هاست. معتقدن که این تور میتونه باعث بشه شما رویاها و آرزوهاتون رو از کائنات اطرافتون صید کنید. به نظرم افسانه ی قشنگی میاد... و طراحیش رو هم دوست دارم. تا حالا نتونستم خوشگلش رو برای اتاقم پیدا کنم پس سردر این وبلاگ به عنوان قسمتی از زندگیم خواهد بود. یادمه یه بار وقتی سوار اتوبوس شدم در کمال تعجب دیدم راننده یکی از اینا آویزون کرده جلوی شیشه. حقیقتا برام جالب بود چون تا حالا کسی رو اطرافم ندیده بودم که با این وسیله آشنایی داشته باشه. حقیقتا اون روز هم مطمعن نبودم که آیا راننده واقعا کاربرد و افسانه ی پشت دریم کچر رو می دونست یا نه. خلاصه توی مسیر چایی می خورد و سیگار می کشید و با تلفن همراه صحبت میکرد... و من با خودم فکر میکردم امیدوار بودن به برآورده شدن آرزوها به صورت خود به خود و توسط چیزی مثل دریم کچر همونقدر مسخره است که استفاده از کلمه ی "رژیم" در مباحثات سیاسی.


خوشحالم باز پست می خوره اینجا و ناراحتم که دیگه نخواهم داشت اون همدم های معرکه ی قدیمی تو این وبلاگ رو کنارم. به هر حال نمی شه هم خر رو خواست هم خرما. هرکی خربزه می خوره پای لرزشم میشنه. صرفا میتونم امید داشته باشم که این دریم کچر مجازی می تونه باز باعث بشه با آدم های معرکه ی جدیدی آشنا بشم اینجا.


پ.ن: یه سری پستای محدود که تو وبلاگ "کاملا" خصوصی دیگه ای ثبت کرده بودم این مدت رو اوردم تو آرشیو اینجا. ببینید چی می نوشتم که فقط اینقدرش رو اونم به این شکل تونستم انتقال بدم. شماره ی آپ ها و تاریخاشون دقیقا همون چیزیه که موقع ثبت در وبلاگ قبلی بودن.

پ.ن: و با تشکر از پویا بابت گرفتن این اسکرین شات.

پ.ن: نظرات تا زمانی که نیاز به جوابیه نداشته باشن تایید نمیشن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد