ناسا بلاخره اعلام کرد که در بعد از ظهر روز 21/12/2012 هوا کم کم شروع به تاریک شدن میکنه و به این پدیده شب می گن منتها... مگه کم اتفاقی روی زمین افتاده که علم قادر به تفسیر یا پیشبینیش نبوده؟ چه مرضیه که ما خوشمون میاد تو این جور مسائل منطقی و خفن باشیم و از اون ور از عهده ی تصمیمات ساده ی زندگی خودمون درست بر نمیایم؟ تخیل کجا رفته؟ دیگه تو این چهار دیواری محصور که کسی نمی تونه منو بابت بچه بازی هام بازخواست کنه.
اگه واقعا دنیا تموم بشه چی؟ نخند! اگه دنیا تموم بشه چی؟ هیچ کس هنوز برای من یه دسته گل رز خیلی گنده نگرفته... اگه دنیا تموم بشه چی؟ اگه تموم بشه و نقاشی با رنگ روغن رو یاد نگرفته باشم چی؟ تموم بشه و مجموعه آثار آقای پزشک زاد رو تموم نکرده باشم چی؟ اگه دنیا تموم بشه و هنوز نفهمیده باشم که پسر همسایه چه مرگشه چی؟ اگه دنیا تموم بشه و از تجریش تا راه آهن رو پیاده نرفته باشم چی؟ واسه شاد کردن حسین هم که شده بام نرفته باشم چی؟ اون همه کتاب رو به کتابخونه ی ملی بر نگردونده باشم چی؟ اگه دنیا تموم بشه و به مهسا لاک زدن یاد نداده باشم... دنیا تموم بشه و...
اگه دنیا تموم بشه و تو غرورتو نذاری کنار چی؟ اگه دنیا تموم بشه در حالی که خیلی ها تازه از فلاکت و بدبختی تونستن خودشون رو بیرون بکشن چی؟ اگه دنیا تموم بشه و مردم گرسنه باشن... اگه دنیا تموم بشه و یه عده از بدو تولد تا روز مرگ، کشورشون در جنگ دائم باشه... اگه دنیا تموم بشه و خیلی ها وقت نکرده باشن همدیگه رو ببوسن... اگه دنیا تموم بشه و کسانی که یک قدمی آرزوها و اهدافشونن، بمیرن... اگه دنیا تموم بشه و دیگه تو سرو کله ی هم نزنیم... اگه دنیا تموم بشه و هرکی رو دوس داریم اذیت نکنیم... اگه دنیا تموم بشه و مجبور بشیم از تعصب ها دست بکشیم... اگه دنیا تموم بشه و خیلی ها ببینن خدایی بوده... اگه دنیا تموم بشه و بفهمیم خدایی نبوده... اگه دنیا تموم بشه و من خودم رو نبخشیده باشم...
اگه دنیا تموم بشه و من برم بهشت... فکر نمی کنم چیز زیاد خاصی رو به دست اورده باشم. حتی احتمالا خوشحال هم نخواهم بود... لابد اون بالا هم می خوام بتمرگم به تو فکر کنم. به حرف های دکارت فکر کنم. به بعد سوم فکر کنم. اینقدر فکر کنم که وقتی لنگ ظهر بلند میشم می رم دستشویی فقط مسواک بزنم و بیام بیرون! چه لذتی داره به دست اوردن چیزایی که هیچ چیز نیستن؟ چه لذتی داره نجنگیدن برای زندگی؟ همه چی یه نواخت باشه و خوب... چه لذتی داره؟! نه نهرهایی از شراب به درد من می خوره نه حوری های تُپُل! من می خوام بمونم این پایین... تلاش کنم... دست و پا بزنم واسه چیزایی که می خوام! من می خوام تورو بشونم سر جات... نه! من می خوام تورو فراموش کنم. من باید تورو فراموش کنم...
باورم نمیشه روزای آخر زندگیم رو هم دارم صرف فراموش کردن تو و بخشیدن خودم می کنم... باورم نمیشه! شاید اگه این روزا رو به یادآوریت و طلب بخشش کردن از دیگران بگذرونم بهتر باشه. طلب بخشش؟ به هر حال هممون این پایین به اندازه ی کُپُنمون پس گردنی می خوریم... طلب بخشش کردن معنی نمی ده.
ولی اگه دنیا تموم بشه و من از بالای برج ایفل پاریس رو ندیده باشم چی؟ اگه دنیا تموم بشه و شالگردن ملیکا رو نبافته باشم چی؟ اگه وسط لاک زدنم دنیا تموم بشه و من درحالی که فقط یه دست و یه پام لاک داره در محضر الهی ظاهر بشم چی؟ اگه دنیا تموم شد و پشت فرمون یه فورد کلاسیک نَشسته باشم چی؟ اگه دنیا تموم بشه...
یعنی ملت این مدلی به قضیه نگاه کردن که نمی خوان قبول کنن دنیا بلاخره تموم میشه...؟ حق میدم منتها بهتر نیست این روزهای "شاید" آخر رو حداقل به انجام کارایی که دوس داریم بگذرونیم؟؟ این همه آدم هوار کشیدن دنیا تموم میشه... کسی یه درصد روزمرگی هاش تغییر کرد؟ پیشاپیش در کمال ادب، منطقاتون هم بخوره تو سرتون!!
پ.ن: اینو علی الحساب داشته باشید تا من بعد اینکه گندکاری های این چندوقته رو جمع کردم تو همین هفته آپ مجدد کنم. باور کنین نبودم... سرم شلوغ بود... درگیر بودم... ببخشید ولی کی فکرشو می کرد بعد یه مدت قرار باشه من اینجا هم جواب پس بدم بابت کارها یا کم کاری هام؟:دی